loading...
آموزشی
سیدمیثم سیدی بازدید : 97 سه شنبه 29 اسفند 1391 نظرات (0)

 

شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت:

 "حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه‌ی تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را -  اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و... -  در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه‌ی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."

شهید آوینی فیلم‌سازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ی غائله‌ی گنبد (مجموعه‌ی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه‌ی مستند خان گزیده‌ها) آغاز کرد

"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت‌های موجود رفته‌رفته ما را به فیلم‌سازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه‌ی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش می‌آید عکس‌العمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه‌ی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروز‌آباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه‌های جنگ را ما در آن‌جا، در جنگ با خوانین گرفتیم.

 

گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصره‌ی خرمشهر برای تهیه‌ی فیلم وارد این شهر شد:

"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره‌ی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."

مجموعه‌ی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب می‌شد که یکی از هدف‌های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.

"یک هفته‌ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جست‌و‌جوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعه‌ی حقیقت این گونه آغاز شد."

کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته‌ای پیدا کرد آغاز تهیه‌ی مجموعه‌ی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می‌گردد. شهید آوینی درباره‌ی انگیزه‌ی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین می‌گوید:

"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌های دفاع مقدس می‌کشاند وظایف و تعهدات اداری.

اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین‌شان مهدی فلاحت‌پور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.”

اواخر سال 1370 "موسسه‌ی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی درباره‌ی دفاع مقدس بپردازد و تهیه‌ی مجموعه‌ی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلم‌برداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم‌تر از یک سال کار تهیه‌ی شش برنامه از مجموعه‌ی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیه‌ی مجموعه‌های دیگری را درباره‌ی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعه‌ی محاصره، سقوط و باز پس‌گیری خرمشهر می‌پرداخت در ماه‌های آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه‌ی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.

شهید آوینی فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ی فیلم‌های مستند درباره‌ی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه‌ی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می‌گرفت او طی یک مجموعه مقاله درباره‌ی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشه‌های رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهج‌البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهم‌السلم و جایگاه آن با جنگ‌های صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگ‌هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده‌اند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزم‌آوران و بسیجیان، در زمره‌ی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می‌کرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمه‌ی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ می‌سپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامه‌ی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سال‌ها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعه‌ی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینه‌ی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول ده‌گانه‌ی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنی‌هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.

 

او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه هم‌خوانی نداشت، از ادامه‌ی تدریس صرف‌نظر کرد. مجموعه‌ی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیش‌تر در مقاله‌ای بلند  به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامه‌ی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینه‌ی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامه‌ی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعه‌ی این مقالات در کتاب "آینه‌ی جادو" که جلد اول از مجموعه‌ی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمع‌آوری و به چاپ سپرده شد.

سال‌های 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل می‌شود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینه‌ی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بی‌اعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره  ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامه‌ی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غرب‌زدگی و روشن‌فکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.


مجموعه‌ی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب‌آور است. در حالی که سرچشمه‌ی اصلی تفکر او به قرآن، نهج‌البلاغه، کلمات معصومین علیهم‌السلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز می‌گشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آن‌ها را نقد و بررسی می‌کرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی می‌دانست چرا که این شناخت زمینه‌ی خروج از عالم غربی و غرب زده‌ی کنونی را فراهم می‌کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد می‌رساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبه‌ی بشریت" می‌نامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد ش

سیدمیثم سیدی بازدید : 65 سه شنبه 29 اسفند 1391 نظرات (0)
زندگینامه شهیدبالازاده
بسم رب الشهدا والصدیقین سلام بر لاله های عاشق دشت نینوای حسینی زندگینامه شهیدبالازاده درهفدهم خرداد ماه 1349 دریک کیلومتری تازه کند(انگوت)در روستای (چای گرمی) خانواده ای صاحب فرزندان دو قلویی می شوند که یکی از آنها نیامده به سوی پروردگار برمی گردد وآن یکی برای خانواده اش تحفه ای می ماند.خانواده نام مرحمت را برایش بر می گزینند. پدرش حضرتقلی در روستاهای اطراف دستفروشی می کرد ومادرش هم به کارهای خانه مشغول بود.مرحمت از اوایل کودکی جسور بود به طوری که مادرش به او می گوید:می ترسم چشم بخوری و نظر شوی. بالاخره تحصیلاتش را تا ابتدایی ادامه می دهد و همین مواقع مصادف می شود با پیروزی انقلاب اسلامی وبعد از آن شروع جنگ تحمیلی.مرحمت دیگر نمی تواند تحمل کند و می خواهد در دوران ابتدایی به جبهه اعزام شود ولی هیچکس تصورش را هم نمی کند که او می خواهد به مناطق عملیاتی برود. بالاخره مرحمت وارد بسیج می شود و توانایی خود را نشان می دهد.در پایان دوره آموزشی در امتحان تیراندازی،مرحمت در کل گردان نفر پنجم شده و تعجب همگان را برانگیخته بود.ولی با تمام اینها به خاطر سن کمش با اعزام او مخالفت می کردند.چندین بار در مراحل اعزام در گرمی و اردبیل،و در خان آخر در تبریز اجازه اعزام به او داده نمی شود. مرحمت سرش را پائین انداخته و با حسرت می گوید:اینها به من می گویند سن تو کم است اما خیال کرده اند هرطوری شده من باید خودم را به جبهه برسانم. مرحمت حد.د سه سال در جبهه ها،جنگ کرده بود تا اینکه 21اسفند 1363 در عملیات بدر در جزایر جنوب به درجه رفیع شهادت که کمتر از آن حق او نبود نایل آمد. وصیت نامه شهید بالازاده به نام خداوند بخشنده مهربان از اینجا وصیت نامه ام را شروع می کنم.باسلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) وبا سلام به رهبر مستضعفان،ابراهیم زمان،خمینی بت شکن وبا سلام بیکران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران،که همچون امام حسین(ع) ولیلا پسرشان را به دین اسلام قربانی می دهند. آری ای ملت غیورشهید پرور ایران درود برشما که همیشه درمقابل کفر ایستاده اید و می ایستید تا آخرین قطره خونتان. درود برشما ای ملت ایران،ای مشعل داران امام حسین تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحواحسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید. وای پدرومادر عزیزم اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد.افتخارکنید که شما هم از خانواده شهدا بر شمرده می شوید.ای پدر ومادر عزیزم از شما تقاضایی دارم اگر من شهید بشوم گریه نکنید.اگر گریه بکنید به شهدای کربلا وشهدای کربلا ی ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می جنگیم.حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام وقرآن است.وآخروصیت می کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند. ومادرم و پدرم چنانچه من می دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم.یعنی هرکس که شهید می شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می شود.و از تمام همسایه ها و از روستایی هایمان می خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید.وبرادرانم اسلحه ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند.خدایا تو را قسم می دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر. خدایا تو را قسم می دهم به من توفیق سربازی امام زمان (عج) ونائب بر حق او خمینی بت شکن را قرار دهی.تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم. کربلا کربلا یا فتح یا شهادت جنگ جنگ تا پیروزی . بسم الله الرحمن الرحيم والعصر ان الانسان لفي خسر الاالذين امنوا و عملو الصالحات وتواصوا بالحق وتواصو بالصبر صدق الله العلي العظيم . سوگند به زمان همانا انسان هميشه در زيان است جز آنکه ايمان آورده وعمل هاي شايسته انجام دهند و همديگر را به حق وصيت کنند و همديگر را به صبر وصيت کنند. با درود فراوان به پيشگاه حضرت مهدي وبا درود وسلام به رهبر مستضعفان خميني بت شکن وبا درود وسلام به رزمندگان اسلام و با درود وسلام به ملت شهيد پرور ايران من وصيت نامه ام را از اينجا شروع مي کنم که برادران مسلمان امام را تنها نگذاريد و پيام من به دانش آموزان اين است که سنگر مدرسه را خالي نگذارند و سعي کنند که از نظر علم در سطح بالاتري قرار گيرند و فرصت گرفتن پستها به وسيله منافقان را به هيچ کس ندهند وخود از اين فرصت به نحو احسن استفاده کنند. تمام نيروهاي مسلح و هسته هاي مقاومت که در مرز ايران شوروي هستند هوشيار باشند و هميشه آماده باشند که پشت دشمن را به ياري امام زمان بشکنند. پدرم و مادرم گر چه فرزندتان لياقت بشهادت رسيدن را ندارد ولي اگر مورد قبول درگاه ايزد تعالي قرار گرفتم خواهش من از شما اين است که فراق من گريه نکنيد واگر خواستيد گريه کنيد در خلوت و تنهايي گريه کنيد تا موجب خوشحالي منافقان نشود. برادر کوچکم وقتي که بزرگ شدي لباس مرا بپوش و اسلحه مرا بردار و راه مرا ادامه بده وبا دشمن اسلحه بستيز. برادران دلير ملت مسلمان سفارش من به شما اين است که در نمازها امام و رزمندگان را دعا کنيد و پيروزي آنها را از خداوند متعال بخواهيد و اما بچه هاي ده ما از شما اين انتظار را دارم که در نمازهاي جماعت شرکت کنيد از معلم خود اطاعت کنيد ودر راهپيمائي ها شرکت کنيد واز امام جمعه شهر خود مي خواهم که تبليغات را هر چه فعالانه انجام دهند تا بلکه با اين کار خود دشمن را کور کنند. اوصيکم به تقوي الله ونظم امرکم من شما را در تمام کارها به تقوي و نظم وصيت مي کنم و شما نيز تقوي و نظم را در حالت تعادل نگه داريد تا اين که به ياري خدا بتوانيد گامي در راه پيشبرد اهداف عاليه اسلام فراتر نهيد. اگر من شهيد بشوم مرا در کنار قبر شهيد هادي قاسمي به خاک بسپاريد در آخر از تمام دوستان و آشنايان مي خواهم که اگر از من بدي و زشتي ديده اند به خاطر خدا مرا ببخشند وآمرزش مرا از خداوند غفار بخواهند. بلکه خداوند از گناهان من درگذرد و مرا در قيامت با حضرت قاسم محشور کند. خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار. کوتاه با شهید بالازاده در جعبه اتوبوس می روم مرحله دوم بود که می خواست به طور رسمی اعزام بشود و اسمش هم بین اعزامی ها بود اما مانع رفتن او شدند گفتند در اتوبوس جا نیست و او را پیاده کردند رفت به طرف جعبه ماشین و گفت که شما که می گویید در ماشین برای تو جا نیست من در جعبه اتوبوس خواهم رفت. گفتند که بابا تو نمی توانی در جعبه اتوبوس بروی و مرحمت گفت که این امکان ندارد یا باید بگذارید روی صندلی بنشینم و بروم یا سرپا بایستم و بروم یا بگذارید من در داخل این جعبه بروم. مرا بگیرید می خواهم پیاده شوم چون جثه شهید بسیار کوچک بوده و نمی توانست موتورسواری بکند با یکی از دوستانش می آمد،وقتی می خواست بایستد سر و صدا به راه می انداخت و می گفت که من را بگیرید تا از موتور پیاده بشوم. در اوایل موتور روسی داده بودند و با آن موتور پایش به زمین نمی رسید اما با کاوازاکی کمی راحت تر بود. موتور روسی برایش خیلی بزرگ بود.در حال حرکت می توانست موتور را هدایت بکند اما برای ایستادن موتور را به بعضی جا ها که پله مانند بود می برد تا راحت تر پیاده شود. من باید اینگونه سربازی باشم یک بار در مورد واقعه عاشورا صحبت می کرد.و می گفت:((که اگر من جنگ بکنم اینطور جنگ می کنم،من از یک روحانی شنیده ام.حضرت قاسم(ع)که وقتی می خواست به میدان برود لباس به اندازه او پیدا نشد و همانگونه که رفت من هم از ایشان تبعیت می کنم.پوتین به پایم نمی آید،لباس به تنم نمی آید.حضرت قاسم(ع) وقتی به دشمن حمله می کرد روی اسب دراز می کشید یعنی سرش را خم می کرد چون کوچک بود شمشیر دشمن از بالای سر ایشان رد می شد،حتی دشمن هم این حرکت را تحسین می کرد.من هم باید چنین سربازی باشم)). حلال مشکلات با رفتن به فرمانداری و گرفتن سیمان و آهن برای مسجد و حل یک سری از مشکلات روستایشان عصای دست مردم منطقه شده بود.انصافا مسئولین شهر هم او را خوب تحویل می گرفتند.یک بار خودش نقل می کرد که 20 یا 30 کیسه آرد تهیه کرده که به یک عده از افراد بی بضاعت بدهد.بعدها گفت:((که از بخشداری برای ساخت مسجد سلیمان گرفته ام.))مرحمت در این زمینه ها در پشت جبهه فعالییت می کرد و زمانی هم که در جبهه بود شجاعت و لیاقت او را همه می دانستند.با هر کسی که در جبهه بود وبا هر گردانی که به عنوان خط شکن شرکت کرده است.شجاعت او را به وضوح دیده اند و آمده اند نقل کرده اند. مشتری کارهای سخت او از مصادیق فرمایش مولایش علی(ع) بود((اتعب نفسه))،او مشتری کارهای سخت بود.در جبهه کارها را تقسیم کرده بودند،یکی چادر را تمیز می کرد،مثلا میدیدی غذای 15 یا 20 نفر را گرفته و به زور دارد می آورد به او می گفتند:((این کار سنگین است.)) شهید می گفت:((هر چقدر کار سخت و سنگین است به من بدهید و کارهای سبک را خودتان بردارید،هر چه کار سخت تر و سنگین تر بهتر.)) کوچکترین و دقیقترین تیرانداز بسیجی در بین همه آن افراد چه کادر و چه بسیجی که آنجا بودند فقط او بود که هر پنج گلوله را به نوک آن کله قندی زد اصلا در آنجا طوری از خود برجستگی نشان داد که با همه کوچکی سن وسال و قدش،پیش همه معروف و مشهور شد و معروفیت خود را از همان جا یافت. وبعد از آن مشهور و معروف شد که مرحمت بالا زاده کوچکترین و دقیقترین تیرانداز بسیج است. سواری از یک عراقی عملیات رمضان بود به هنگام انتقال دادن اسرا به پشت جبهه بود که اسرا به او می خندند که مثلا این هم رزمنده است.بعد از آن 12 اسیر را به او داده بودند که به پشت جبهه ببرد،یواش یواش خسته می شود در این هنگام اسرا قصد فرار می کنند،با خود می گویند:((مطمئنا این بچه تیراندازی نمی داند،هیکلش هم به این کارها نمی خورد،پس به راحتی می توانیم فرار کنیم))شهید وقتی این موضوع را می فهمد گلن گدن کلاش را می کشد و یک رگبار می زند و اسرا را برمی گرداند. بعد می گوید:((من خسته ام،می خواهم سوار کولتان شوم.)) کمر یکی از با هیکل هایشان سوار می شود،و اسلحه را پشت سر او می گیرد و آنها را به کمپ اسرا انتقال می دهد. اسم جبهه به من قدرت می دهد می گفت:((وقتی اسم جبهه می آید خداوند آن قدر به من قدرت می دهد،خداوند و حضرت ابوالفضل(ع) آن قدر به من قوت داده اند که بزرگترها را من بر روی دوشم می گردانم)). با شوخی از او پرسیدند:(( آخه یک آدم به اندازه ی تو چطور می تواند بزرگترها را بر روی دوشش بگرداند)).مرحمت گفت:(( اگر اینطور نگویم تو نمی گذاری که من به جبهه بروم.)) تبلیغاتچی جبهه اگر به لیست پایگاه های بسیجی که مرحمت بالازاده به آنجا رفت و آمد می کرد نگاه می کردید می دیدید که اکثر اعضا پایگاه هم سن و سالان مرحمت بودند.حتی گه گاه به افراد بزرگتر از خودش که شاید هم سن پدرش و بزرگتر هم بودند در مورد جبهه و حال وهوای آن حرف می زد و آنها را تشویق می کرد که به جبهه بروند. نماز جمعه با آن جثه کوچک،قیافه معصومانه و دوست داشتنی،به فرمانده روحیه بچه ها تبدیل شده بود به درخواست امام جمعه شهر،قبل از خطبه های نمازجمعه برای مردم سخنرانی و آنها را برای رفتن به جبهه تشویق می کرد. یکی از دو نیکو را انتظار داشت معرفت مرحمت بالاتر از سنش بود،او برای ادای تکلیف پا به میدان کارزار گذاشت،در قاموس شهدا رسیدن به ((احدی الحسنیین)) اصل بود یعنی یا بر دشمن کفر پیروز شوند و یا به شاهد شهادت برسند.آری! او به لقاء یارش رسید نام:مرحمت بالازاده نام خانوادگی:بالازاده نام پدر:حضرتقلی تاریخ تولد:17/3/1349 تحصیلات:دانش آموز تاریخ شهادت:21/12/1363 محل شهادت:جزایرمجنون عملیات:بدر
درباره ما
Profile Pic
سلام من سیدمیثم سیدی, نویسنده وبلاگ هستم. امیدوارم مطالب باب دل شما باشد. از شما برای بازدید از این وبلاگ تشکر میکنم. لطفاً این وبلاگ را به دوستانتان معرفی کنید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 9
  • بازدید کلی : 1,225